تحقق رویای جوان مددجو با تحصیل در رشته پزشکی
به گزارش پایگاه اطلاعرسانی کمیته امداد، مجید اسمش را گذشته بود، مرگ تدریجی یک رویا، زمانی که او میدوید و تلاش میکرد، برای این که به آرزویش برسد، برای او سخت بود، اما او توانست به آنچه که میخواست برسد، به پزشک شدن، حتی اگر خانوادهاش در شرایط سخت اقتصادی بودند و در برحهای هم پدر را از دست داده بود. با تلاش و همت مادر و حمایتهای کمیته امداد زندگی با تلاشهای این مددجو ساخته شد، تا امروز از آنچه که به او گذشته است، با غرور صحبت کند.
از گذشته که حرف میزند، بغض، غرور، حسرت، سختی و تلاش، همه با هم جمع میشود در صدایش. او اما سربلند بیرون آمده از آنچه که در گذشته بر او گذشته است. از فراز و فرودهایی که برای نوجوانی او، خیلی زیاد بود.
آرزویی که برباد میرفت
ایمان با این که 29 سال سن دارد، اما سرش خیلی شلوغ است. او حالا پزشک است و به درد بیماران مرهم میگذارد و درمان را به آنها نشان میدهد. این اما همه کارهایی نیست که مجید انجام میدهد، بعد از فراغت از شیفتهای سنگین پزشکی، او خودش را میرساند به موسسهای تا مسیر را نشان دهد به افرادی که راه را گم کردهاند. او به آنها راههای رسیدن به موفقیت را نشان میدهد. برایشان تجویز میکند، ویزتی که این بار نه در دانشگاه که در زندگی به آن دست یافته است، با تحمل و صبری که آمیخته به تلاش بوده برای رسیدن به آنچه که مدنظرش است. در این راه اما ناامیدیهایی هم وجود داشته است.
مجید تا 9 سالگی، زندگی خوشی را داشت در کنار خانوادهاش، خانواده 5 نفرهای که در یکی از روستاهای زیبای شمال کشور زندگی میکردند. شرایط زندگی آنها از نظر اقتصادی متوسط بود و پدر با شغل آزاد یا رانندگی و یا در زمینهای کشاورزی کار میکرد؛ زندگی اما در کنار همه اعضای خانواده، با پدر و مادر و دو برادر دیگر، میگذشت. ایمان 10 ساله بود که روی دیگر روزگار را دید، زمانی که پدرش، ورشکسته شد و قرض بالای قرض آمد. به خود که آمد دیگر پدر را ندید، پدر در بند، پشت میلههای زندان بود و فشارهای اقتصادی، بحران نوجوانی و مشکلات ریز و درشت خانوادگی آوار شد روی سر این پسر نوجوان. مجید از آن روزها که حرف میزند ناخودآگاه بغض میکند و حتی اشک مینشیند در چشمانش.
او روزهایی را به یاد دارد که شرایط اقتصادی خانواده به هم ریخته بود، تحت پوشش کمیته امداد قرار گرفته بودند و مادر که روزگاری به عشق دوخت و دوز، خیاطی یاد گرفته بود، هر روز کوک میزد و پارچه میبرید تا بتواند شکمشان را سیر کند. ایمان آن روزها حتی دلش نمیآمد به مادرش بگوید که پول میخواهد. آن روزها اما روزهایی مهمی برای این نوجوان بود. او باید خودش را برای شرکت در آزمون مدارس تیزهوشان که سالهای رویای ورود به آن را داشت، آماده میکرد. هیچ پولی اما برای شرکت در کلاسهای خصوصی نداشت. آرزوهایش، جلوی چشمش در حال مرگ بود و او نمیدانست باید چه کار کند. درس خواندن و درس خواندن، تنها کاری بود که ایمان بلد بود و همین شد که تمام زورش را زد، برای این که فقط دوای دردی پیدا کند برای نجات آروزیی که در حال از دست رفتن بود.
رویایی که تحقق پیدا کرد
هنوز به یاد دارد، تمام زورش را زده بود برای ورود به مدرسه تیزهوشان. شیرینی این تلاش را اما زمانی که در مدرسه قبول شد، چشید. او میگوید که هنوز لبخند رضایتبخش مادرش را به یاد دارد. او بعد از ورود به مدرسه تیزهوشان، تازه یک قدم برای رسیدن به آنچه که میخواست نزدیکتر شده بود؛ برای این که پزشک شود. برای پزشک شدن اما تلاش بیشتری لازم بود و باید با تمام قوا، درس میخواند و درس میخواند. در کنکور سراسری، نتیجهاش را به شکل دیگری شاهد بود، زمانی که در کنکور رشته تجربی رتبه 2 رقمی را به دست آورد و توانست رشته پزشکی را در دانشگاه تهران قبول شود. او میگوید، درست است که خودش تلاش کرده و درس خوانده است اما اگر پشتوانه حمایتی خانواده و کمیته امداد نبود، او توان تلاش کردن نداشت.
انتهای پیام