- 27 بازدید
نذر کردم به فرزند معنویام کمک کرده و گوشوارهام را تقدیم امام رضا(ع) کنم
به گزارش پایگاه اطلاعرسانی کمیته امداد، به مناسبت روز عفاف و حجاب، مشخصات پریا شهبازی، یکی از حامیان طرح اکرام کمیته امداد استان اردبیل را گرفتهایم که هجده ساله است و از افراد موفق در دانشگاه و ورزشهای رزمی.
به دلیل اینکه در دانشگاه علوم و تحقیقات دانشگاه تهران و در مقطع کارشناسی هوافضا در حال تحصیل است، تلفنی وارد گفتوگو میشویم.
او در سال 1401، از طریق مادرش با طرح اکرام ایتام و محسنین آشنا شده و اینک خانواده چهار نفره آنها، حمایت از پنج فرزند معنوی را برعهده گرفتهاند.
میگوید: «مادر هیچ فرقی بین ما و فرزندان معنوی نمیگذارد. در مناسبتهای مختلف مثل عید نوروز یا سایر اعیاد ملی و مذهبی، اگر برای من و خواهرم پوشاک بخرد، حتما از همان نوع برای برادران و خواهران معنویمان نیز هدیهای تهیه میکند.»
یکی از آرزوهایش دیدن برادر معنویاش «امیرعلی» است. وقتی با مادرش به کمیته امداد مراجعه میکنند برای هماهنگی جهت دیدار با او، مسئول طرح اکرام پیشنهاد تماس تصویری را میدهد و وقتی برای نخستینبار چشمانش «امیرعلی» را میبینند، هیچ احساس خاصی ندارد جز اینکه از ته دل حس میکند برادرش را دیده!
چنین روایت میکند: «کودکی را دیدم که از حس معنوی خارج شدم و احساس کردم واقعا دارم برادرم را میبینم که از او دور هستم. بچهای لاغر با صورتی خندان که از خجالت سرش پایین بود. یک لحظه در دوربین نگاه کرد و احوالپرسی مختصری داشتیم. فکر میکنم برای تبریک عید نوروز و تحویل هدایا میخواستم از نزدیک ببینمش.»
مابین صحبت تلفنی، سکوتهای چند دقیقهای دارد. خیلی فضا را به هم نمیریزیم تا تمرکزش به هم نخورد. با صدایی بغض آلود ادامه میدهد: «عکسِ روی شناسنامه امیرعلی در کیف پولم است؛ درست به مانند اعضای خانوادهام. گاه گاهی به تصویر این کودک نگاه میکنم. راستش قبل از کنکور، دو تا نذر کردم. یکی اینکه اگر از رشته خوبی قبول شدم، مبلغی را به حساب فرزند معنویام واریز کنم و دوم اینکه تنها گوشوارهای که داشتم را به حرم امام رضا(ع) تقدیم کنم. خدا را شکر با رتبه 1746 از دانشگاه قبول شدم و هر دو نذر را ادا کردم. میدانم که کمک به «امیرعلی» نقش بسزایی در برکت در زندگیام دارد که آن را به خوبی مشاهده میکنم و دلم میخواهد باز هم یاریگرش باشم.»
پریا شهبازی از روزهای نخستی حرف میزند که درآمدی نداشته و مقداری از پولی که پدرش میداده را به حساب امیرعلی واریز میکرده اما اینک، خودش هر ماه مبلغی را واریز میکند و از وقتی این امر شکل گرفته، حس میکند که درآمدش چند برابر شده است.
در این خصوص میگوید: «برای کار نیک، نیاز نیست که حتما پولدار باشیم و خانواده من هم خیلی متمول نبودند اما سعی میکردیم از برخی هزینهها کم کنیم تا آن را به دست ایتام برسانیم. خودم هم بخشی از پول توی جیبیام را به «امیرعلی» میدادم.»
دوباره سکوت پشتی تلفن حکم فرما میشود. این بار صدایش میلرزد و شاید اشک میریزد. ادامه میدهد: وقتی پول توی جیبیام را به امیرعلی میدادم، به خودم میگفتم من بابا دارم و هر وقت بخواهم و نیاز داشته باشم از او کمک میگیرم اما او...»
برای دقایقی صدا نمیآید. از دور میتوان هق هق سینهای را شنید.
پس از دقیقههایی که به سرعت سپری میشوند، مجدد گفتوگو را ادامه میدهیم. از او راجع به نخستین پروازش سئوال میکنیم و پاسخ میدهد: «چند وقت پیش برای نخستینبار با هواپیما پریدم. حین پرواز اول به پدر و مادرم فکر کردم و بعد امیرعلی! میدانستم که با موفقیتم او هم شاد خواهد شد. الان هر کاری بخواهم انجام دهم حتما نذر او میکنم برای موفقیت. پس از پرواز هم نذرم را به جا آوردم. میدانم که این کمکها، دستانم را میگیرد برای کسب موفقیتهای بیشتر».
شاید عکس «امیرعلی» را پیش رویش گذاشته و حین صحبت گاه گاهی با او سخن میگوید. از درد و دلهایی حرف میزند که با برادر معنویاش میکند و به خود قول داده است وقتی شاغل شد و صاحب درآمد، علاوه بر دستگیری از «امیرعلی» بر تعداد فرزندان معنویاش نیز بیفزاید که خود با چشمانِ خودش ثمرات خیررسانی به این کودکان را مشاهده کرده است.
در پایان بخش گفتوگو متوجه میشویم که او با سن هجده سال، مسئول گروه جهادی «فاتح اردبیل» است که در آن حدود 40 دختر از 13 تا 35 سال حضور دارند و فعالیتهای فرهنگی و اجتماعی انجام میدهند.
میگوید: «در بین اعضای گروه جهادی هم خیلی در خصوص کمک به ایتام صحبت میکنم و بسیاری از اعضا، اکنون حامی شدهاند».
هماکنون او سفیر مهربانی است حتی در دانشگاه علوم و تحقیقات تهران که سعی دارد دیگر همدانشگاهیهای خود را در کنار ترویج عفاف و حجاب، وارد عرصه یاریرسانی به ایتام و محسنین کند.
در پایان بخش گفتوگو، دلهایمان گره میخورد به حرم امام حسین(ع)؛ او که برای امر به معروف و نهی از منکر گام در راهِ جهاد نهاد. میرویم تا کربلا.
شاید دلش میخواهد خانواده «امیرعلی» را راهی این سفر زیارتی کند! کسی چه میداند که در دلها چه میگذرد؟
به عنوان سئوال آخر از او میپرسیم اگر قرار بود برای این گزارش خودتان تیتر بزنید، چه مینوشتید؟
بیتردید پاسخ میهد:
- خواهرِ امیرعلی
انتهای پیام